عجب رئیس کاروانی
نوشته شده توسط : ناهی خانوم

 

امروز8 بهمنه

دیروز روز پرکاری بود داداشم دیشب امده بود یه روسری خوشگل یاسی رنگ برام آورده بود

مامانمم یه چادرنماز برام خریده بود با گلهای ناز،یه خبر بد یکی مزاحمم میشه ابهرییه مثل اینکه ،

نمیشناسمش امیدوارم درد سرنشه چون حوصله ندارم جوابشو نمیدم لعنتی عجب شانس بدی

دارم،ازکجا پیداشد گرفتار شدم حالا تو این چندسال هیچ ابهریی زنگ نمیزدا تنهاییمو بیشتر

دوست دارم.دوست ندارم اسیر کسی باشم آزادی رو بیشتر دوسدارم؛بیخیال ،اقای احمدی استاد ادبیاته

خانوم کاظمی بود تو پیام نور, تعریف میکرد میگفت دانشجوا یادگرفتن زیر برگه شون عریضه

بنویسن میگفت یکی از بچه ها باهام واحد قرآن داشت آمدگفت نمیتونم بیام کلاس استاد رییس کاروانم

تو تاکستان، نمیرسم بیام گفت فقط امتحانو میدم بلدم .گفتم باشه خلاصه موقع امتحان آمد باچه وضعی

سوره های کوچیکو میخوند بلد نبود همه رو غلط غلوط میخوند 4دادم بهش .عجب رییس کاروانی؟





:: بازدید از این مطلب : 266
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 8 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: